بهانه ای برای او
فرض کنید روزی برای زیارت امامزاده صالح به تجریش میروید و بعد از زیارت؛ وقتی گوشه ای از حرم نشسته ای و با خود فکر میکنی که در نهایت چه چیزی از این زندگی میخواهی!
کسی کنار شما مینشیند و میگوید که اجازه دارد خبری را به شما بدهد؟!
شاید تفکر از همین لحظه باید آغاز میشد،
اگر شما بودید چه میگفتید؟!
قبول میکردید؟
من قبول کردم….. شاید بی فکر
فرد شروع کرد: _آیا میدانی که در دورهی آخرالزمان زندگی میکنیم؟
= کمابیش
_پنج نشانه برای آخرالزمان وجود دارد که سه مورد آنها مهم تر و از این سه مورد یکی از باقی مهم تر است،
شروع میکند به شمارش نشانه ها و…. بعد از این مقدمه به معرفی نایب یا شخصی از طرف امام زمان(عج) میپردازد و میگوید هم اکنون در عراق زندگی میکند و نامهای از حضرت مهدی (عج) با خود دارد .
خلاصه، چند دقیقه از شخصی به اسم احمد الحسن صحبت میکند و میگوید که او با انطباق چند حدیث، نایب و زمینه ساز ظهور است و شما اگر میخواهید که جز یاران حضرت باشید به ایشان متصل شوید!
– تا به حال اسم این شخص را شنیده بودید؟
_از وجود چنین افرادی آگاه بودید؟
_ بعد از شنیدن این حرفها چه میکردید؟
_ از اون سوال میپرسیدید؟
_ چه سوالی؟
شاید من باید همان لحظه خادم حرم را صدا میکردم و به ایشان اطلاع میدادم که این شخص چنین حرف هایی میزند.
نه؟
راستش آن لحظه که نه ولی بعدا وقتی به این اتفاق فکر کردم از منفعل بودن خود خجالت کشیدم.
به این فکر کردم که تا همین دیروز وقتی صبح ها دعای عهد میخواندم، احساس میکردم که کار مهم و خوبی انجام میدهم، ولی مگر همین دعای عهد نباید باعث شود در این موقعیت بتوانم از عهدی که با ایشان بستهام دفاع کنم؟
ولی نتوانستم و این تلنگری بود برای من، تلنگری بزرگ
که گویا باید از این به بعد در لیست کارهای روزمره، خواندن و دانستن دربارهی امام زمان خود را اولویت ترینِ اولویت ها قرار دهم، و مگر این طور نیست ،کسی که امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته.
نویسنده: مرضیه مرادی